کشتن نفس شهید ابراهیم هادی یاد بگیریم
يكشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۱:۵۱ ب.ظ

پهلوان عارف علمدار کانال کمیل کشتن نفس
از پیروزی انقلاب یک ماه گذشت ، چهره و قامت ابراهیم بسیار جذاب تر شده بود؛هر روز در حالی که کت و شلوار زیبایی می پوشید به محل کار می آمد؛ محل کار او در شمال تهران بود.
یک روز متوجّه شدم خیلی گرفته و ناراحت است! کمتر حرف می زد ، تو حال خودش بود، به سراغش رفتم و با تعجب گفتم : داش ابرام چیزی شده؟ گفت : نه ، چیز مهمی نیست . امّا مشخص بود که مشکلی پیش آمده.
کمی سکوت کرد ،به آرامی گفت : چند روزه که دختری بی حجاب تو این محلّه به من گیر داده ! گفته تا تو رو بدست نیارم ولت نمی کنم!
رفتم تو فکر، بعد یک دفعه خندیدم! ابرام با تعجّب سرش رو بلند کرد و پرسید: خنده داره؟ گفتم : داش ابرام ترسیدم ، فکر کردم چی شده!؟
بعد نگاهی به قد وبالای ابراهیم انداختم و گفتم: با این قد و بالایی که تو داری ، این اتفاق خیلی عجیب نیست ! گفت : یعنی چی؟ یعنی به خاطر تیپ و قیافم این حرف و زده.
لبخندی زدم وگفتم : شک نکن!
روز بعد تا ابراهیم رو دیدم خنده ام گرفت. با موهای تراشیده اومده بود محل کار ، بدون کت و شلوار!
فردای آن روز با پیراهن بلند به محل کار اومد! با چهره ای زولیده تر ، حتّی با شلوار کردی و دمپایی آمده بود!
ابراهیم این کار را مدتی ادامه داد ، بالاخره از اون وسوسه شیطانی رها شد.
روحش شاد . برگرفته از کتاب «سلام بر ابراهیم» حتماً بخوانید تا پی به عظمت این شهید گمنام ببرید .
ما رو هم دعا کنید .
از پیروزی انقلاب یک ماه گذشت ، چهره و قامت ابراهیم بسیار جذاب تر شده بود؛هر روز در حالی که کت و شلوار زیبایی می پوشید به محل کار می آمد؛ محل کار او در شمال تهران بود.
یک روز متوجّه شدم خیلی گرفته و ناراحت است! کمتر حرف می زد ، تو حال خودش بود، به سراغش رفتم و با تعجب گفتم : داش ابرام چیزی شده؟ گفت : نه ، چیز مهمی نیست . امّا مشخص بود که مشکلی پیش آمده.
کمی سکوت کرد ،به آرامی گفت : چند روزه که دختری بی حجاب تو این محلّه به من گیر داده ! گفته تا تو رو بدست نیارم ولت نمی کنم!
رفتم تو فکر، بعد یک دفعه خندیدم! ابرام با تعجّب سرش رو بلند کرد و پرسید: خنده داره؟ گفتم : داش ابرام ترسیدم ، فکر کردم چی شده!؟
بعد نگاهی به قد وبالای ابراهیم انداختم و گفتم: با این قد و بالایی که تو داری ، این اتفاق خیلی عجیب نیست ! گفت : یعنی چی؟ یعنی به خاطر تیپ و قیافم این حرف و زده.
لبخندی زدم وگفتم : شک نکن!
روز بعد تا ابراهیم رو دیدم خنده ام گرفت. با موهای تراشیده اومده بود محل کار ، بدون کت و شلوار!
فردای آن روز با پیراهن بلند به محل کار اومد! با چهره ای زولیده تر ، حتّی با شلوار کردی و دمپایی آمده بود!
ابراهیم این کار را مدتی ادامه داد ، بالاخره از اون وسوسه شیطانی رها شد.
روحش شاد . برگرفته از کتاب «سلام بر ابراهیم» حتماً بخوانید تا پی به عظمت این شهید گمنام ببرید .
ما رو هم دعا کنید .
۹۵/۰۲/۱۹